آرزوهای برباد رفته
محمدنبي عظيمي محمدنبي عظيمي

با همین نام وعنوان، هونوره دو بالزاک نویسندهء شهیرریالیست فرانسه یی رمانی دارد بس زیبا ودلنشین که درآن از آرزو های برباد رفته ء " لوسین " جوان شاعر وعاشق شوریدهء یکی از کنتس های جذاب وفتنه انگیز فرانسه آن دوران سخن می گوید. " برباد رفته " اثرمارگارت میچل نیز رمان مشهورو هیجان انگیز دیگریست که از عشق پر شور دخترهوس انگیزی به نام " اسکارلت " به جوان برومندی به نام " اشلی " قصه می کند : قصهء دنیای تباه شده وعشق برباد رفتهء زیبا دختری را  درجنگ های داخلی امریکاییان. احتمالاً زیرهمین نام داستان های بلند وکوتاه دیگری نیز با سوژه های گوناگون نوشته شده ویا به نبشت خواهند آمد که از آرزوها وامید های برآورده نشدهء قهرمانان این داستان ها حکایه خواهد کرد.

 

 اما من دراین نبشته دربارهء آرزو های برباد رفتهء جوانی به نام " حشمت " برای تان می نویسم، همو که تصور کرده بود زادگاهش یک بار دیگر واین بار برای همیش مهمان آفتاب شده است. دربارهء همان آرزو های تباه شده یی می نویسم که نه تنها حشمت  بل هزاران هزار هموطن او نیزدرسر می پرورانیدند. دربارهء همو کسی می نویسم که پس از شنیدن خبر بازگشت خورشید در سرزمین تاریکش ، دیوان حافظ بگشود، فال بگرفت وپس از استخاره از آن بزرگمرد با شگون نیکو به زادگاهش برگشت وپس از مدت کوتاهی نخستین نامهء شورانگیز و امید آفرینش را برای ما نوشت.

 

  دومین نامه اش که از کابل پست شده بود ،  نامه یی بود بدون شور وحال و آگنده از یأس وبدبینی . نامه سرد وبی روح وپر ازشکوه وشکایت و سوز وگداز که  با خط مقبول و با انشای خوش که بادریغ  دراین سرگردانی های روزگار فقط برگ های یکم ودوم آن نامه به نزدم باقی مانده است ، نوشته شده بود : 

 

 " ...پس از آن که به کابل رسیدم و مدتی سپری شد، هم به جستجوی کار شدم و هم درپی یافتن خانه ومسکنی برای زنده گی کردن، آخر تا قاف قیامت که نمی شد درخانهء برادرزنده گی کرد. خوب دیگر، قیمت خانه ها سر به آسمان می زد و خانهء کرایی هم نه ارزان بود ونه باب دل. دراتاق سرای نیز که نمی توانستم خانواده ام راببرم. زن برادرم پس از گذشت یک ماه اینک به روشنی وبدون شرم ولی درنبود رحمت به ما طعنه می زد ، ایراد می گرفت و کاسه ها وکوزه ها را می شکست واگر ترس از شوهرش نمی داشت بدون شک جل وپلاس ما را به کوچه می انداخت. اما من نا امید نبودم،. آخر دیپلم سرخی در بغل داشتم که هم سرمایه ام بود وهم مایهء دلگرمی وامیدم . زیرا تصور می کردم که با همین بضاعت وتجربه یی که دارم هم کار خواهم یافت و هم نان و مسکنی برای زنده گی . مگر دولت درآن شبان وروزان نمی گفت که برای بازسازی کشور به متخصصین واهل خبره در هر رشته ومسلک ضرورت دارد؟ بنابراین ساعت ها مانند دیگران در صف ها وقطار های طولانی در پشت دروازه های وزارت خانه ها وادارات برای یافتن کار می ایستادم تا این که هرچه ذخیره کرده بودم خوردم و سرانجام به این باور رسیدم که تمام وعده هایی که برای باز سازی کشور ورفاه مردم داده شده بود، دروغ بوده وآنانی که در راس کارها قرار دارند مشتی از عوامفریبان متعصبی اند که برای پرکردن جیب خود به این کشور آمده اند.

 

 دربرگ  دیگر چنین نوشته بود :

 

 " روزی پس از ساعت ها انتظار به حضور وزیری مشرف شدم، به حضور همو که درمصاحبه هایش خطاب به مهاجرین با لحن عتاب آلودی می گفت : " اگر وطن تان را اینقدر دوست دارید برگردید ودر باز سازی آن سهم بگیرید. درغیر آن چرا به خاطر آن اشک تمساح می ریزید؟ "

 

 وزیر که مجبور شده بود مرا بپذیرد، با دیدن من چنان پیشآمدی کرد که انگارگدایی باشم وآمده باشم به حضورش برای گدایی.. وی که پس ازنگاه کردن به مدارک تحصیلی ام با نفرت آشکار به سوی من می نگریست  باریشخند ولحن تمسخر آمیزی گفت : پس تحصیل کردهء شوروی شکست ناپذیر هستی وبه جزاز زبان روسی زبان دیگری را نیزنمی دانی ؟ پس این را هم بدان که برای آدم هایی که ازغرب دیپلوم نداشته وبه زبان انگلیسی یا آلمانی وفرانسه یی وکمپیوتر آشنایی نداشته باشند در وزارت خانه ء من هرگزکاری پیدا نخواهد شد."

 

  چند سطر پایین تر نوشته بود که به وزارت خانه های دیگری هم رفته و سرانجام یک وزیر دیگری نیز وی را پس از ساعت ها انتظار پذیرفته بوده است :

 

" ..یک هفته از صبح تا شام ته وبالا دویدم و نگاه ها وپرسش های مشکوک وتردید آمیز تفنگدارانی را که وزیر را همچون نگین انگشتری محافظت می کردند به جان خریدم تا سرانجام دریک ساعت سعد که اتفاقاً وزیر خوش وخندان بود مرا به حضور پذیرفت و گفت : " چی می خواهی ؟ ومن که پیشانی باز وچهرهء خندانش را دیده بودم جرأت یافته وعرض حال نموده دیپلم سرخم رادربالای میزش گذاشته بودم. وزیرپس از نگاهی به آن چنین گفته بود : او دیوانه این چیست که آورده ای؟ خیال کردم معرفی خطی یا کدام پرزه ویادداشتی آورده ای از کدام برادر مجاهد. برو برادر این جا جای تو نیست. مگر ما برای این جهاد کرده ایم که هرکس را دروزارت خود قبول کنیم؟ برو یک جای دیگر، این وزارت از مجاهدین است. "

 

 حشمت دربرگ های دیگر این نامه حرف های زیادی نوشته بود که نمایانگر فروپاشی کاخ های بلند امید ها وآرزوهای روشنفکران وتحصیل یافته گان کشور بود.او از باز گشت شاه سابق وامید هایی که مردم به اوبسته بودند، از تدویر لویه جرگه وجاروجنجال دکانداران دین درآن سراپردهء بزرگ، از بازی های سیاسی پشت پرده، از نقش ماهرانه داکترزلمی خلیلزاد درجا به جایی مهره های امریکا وغرب درنظام دولتی کشور، از تعیین شدن شخص گمنامی به اسم حامد کرزی درراس دولت ، از کابینه یی که به اساس سازش و مصلحت سیاسی برای اداره کشور تعیین شده بود، از کنفرانس بن وتشکیل دولت مؤقت وتصامیم شتابزدهء آن کنفرانس و از ده ها حادثهء دیگری که یکی پی دیگر اتفاق می افتاد و هرکدام آن غم ورنج دیگری بر غمنامهء مردم ما می افزود شرح مفصلی می نوشت و تحلیل های ژرفی می کرد؛   اما حیف که دیگر آن برگ ها را باد برده است درست مانند آرزوهای برباد رفته او وهزاران هزارتن دیگر. ولی ازآن جایی که محتویات نامه های او که پژواکی بود از درد ها و رنج های بیکران مردم وحقایق انکار ناپذیر جامعه ء ما سخت اثر گذار بود ودرذهن  وضمیرم به سهولت نفوذ می کرد،  کوشش می کنم تا دراین نبشته گفته های او را به یاد آورده و به طور فشرده آن ها را بازگو کنم :

 

   همان طوری که می دانید درآغازنامه های حشمت آگنده از شور وشوق او بود برای سهم گرفتن دربازسازی کشورش . بعد ها می نوشت که حضور هزاران هزار سربازو افسرو مشاور نظامی و ملکی غربی و امریکایی در کشور و دخالت روزافزون آنان در مسایل داخلی کشور باعث شده است تا آرام آرام نطفه های شک وتردید نسبت به کمک های بی شایبه ! این مهمانان ناخوانده در عقول وقلوب مردم بسته شود... چند ماه پسانتر نوشته بود: امروز به روشنی می بینم که  مارکسیست ها درک درستی  از جامعهء بورژوایی داشتند. واقعاً جامعه بورژوایی دشمن انسان است  و این جامعه عالی ترین صفات اورا از بین برده ودرعوض حرص وآزاندوختن پول درذهنش برجسته شده  و به دنبال پست ترین غرایزوجودش کشانیده می شود. او می نوشت اگرچه جامعه ما تا مرحلهء رسیدن به سرمایه داری به زمان زیادی نیازدارد، زیرا تا هنگامی که یک کشور مرحلهء انقلاب صنعتی را پشت سر نگذارد نمی توان ازسیستم  یا فرماسیون اقتصادی – اجتماعی سرمایه داری حرف زد،  درحالی که ما حتا درخم یک کوچه سرمایه داری هم نرسیده ایم ؛  ولی تجمع وتمرکز این همه امریکایی و غربی وغرب زده و انجو و بازرگان وسرمایه دار دنیای سود وسرمایه در کشور کوچک ما به ویژه درشهر کابل نمادی می تواند بود از مطامع امریکائیان آزمند و غربی هایی سودجو واستثمارگر. آخر هر انسان با احساسی می تواند حتا با یک نظرسطحی ویژه گی های عینی زنده گی کنونی مان را که نتیجهء مستقیم ویرانگری  فرهنگی این نماینده گان دنیای سود وسرمایه و بازتاب ایدیولوژی وسیاست های اقتصادی آنان است به بررسی بگیرد. مگراین همه بی بندوباری ها و بی مسؤلیتی ها وآشفته گی ها وهرج ومرج ها تاثیر شوم دستآورد های مادی نظام سرمایه داری واثرگذاری آن بر دنیای معنوی انسان سرزمین ما نیست ؟ 

 

 حالا که در ظرف این مدت کوتاه ازبرکت اشغال سرزمین مان توسط امریکایی ها قشر ثروتمند تازه به دوران رسیده یی ظهور کرده است و آرام آرام کشور ما نیز در گنداب مافیا و مافیائیزم فرو می رود، دیگر هرگز نمی توان شگافی را که بین فقرا و ثروتمندان وجود داشت ، ( به تعبیر مارکسیست ها همان درهء ژرفی که بین طبقه کارگر و سرمایه دار وجود دارد) ازبین برد. برخلاف تا جایی که حس می شود، این نماینده گان دنیای سود وسرمایه هستند که کوشش دارند تا این شکاف نه تنها پر نشود بل روزتا روز عمیق تر گردد :  اوضاع واحوال طاقت فرسای کار توده های فقیر، زحمتکشان ، کار گران و به ویژه کودکان برای تولید ارزش های مادی، ساعت های طولانی کاریدی بدون وقت کافی برای استراحت وجبران نیروی از دست رفته ، اشاعهء فحشا ورونق بازار روسپی های ارزان قیمت چینایی ، موجودیت مغازه های بسیار بزرگ فروش انواع واقسام مشروبات الکلی درقلب شهر کابل ودستیابی آسان هرشهروند به مشروب الکلی، کشت وزرع مواد مخدر و نشه آور به پیمانه وسیع و خریداری وترافیک آن به وسیلهء ثروتمندترین وقدرتمندترین باند های مافیایی که به شکلی از اشکال با  همین نماینده گان جهان سود وسرمایه ارتباط دارند و کمک می شوند، به اعتیاد کشانیدن جوانان به این مواد زهرناک ، تبلیغات تحمیقی به منظور تحکیم نظام موجود وحمایت خواستن ازملا ها وپیشوا های مذهبی به خاطر اقناع توده های فقیر و جلوگیری ازعصیان وطوفان خشم آنان، توزیع معاش دالری بسیار بسیار گزاف به وزرا ورجال وشخصیت هایی که یا به سازمان سیا ارتباط دارند ویا به نحوی از انحا وفاداری شان را به امریکاییان تبارز داده اند، معاش بلند بیشتر از دوصد هزار دالر امریکایی درسال برای وظایف ساده یی مانند ترجمانی وغیره  ، تطمیع کارمندان بلند رتبه وخبره با بخششی ها و معاش های اضافی دالری از چند مرجع و چند نهاد، توزیع بهترین زمین های شهر جهت ساختن ویلا های قشنگ  و ده ها مثال دیگر کوشش هایی می تواند به حساب آید که به همین منظور یعنی به خاطر ژرف شدن هرچه بیشتر شگاف بین فقرا و ثروتمندان انجام می دهند. ومن با چشمان خود می بینم که چگونه این ظلم  وبی عدالتی روز تا رو برتمام جنبه های زنده گی اجتماعی و روابط انسانی حاکم می شود وتهدید جدی برای سقوط شخصیت انسان جامعه ما تلقی می گردد.

 

  حشمت نفع خصوصی را که توسط مهمانان ناخوانده درکشور مان دامن زده می شود به مثابه مرض مهلکی می شمرد که  روز تا روز فراگیر ترشده می رفت واز رییس دولت وخانواده اش تا سطح وزرا و رؤسا و جنرالان وبلند پایه گان پولیس را دربر گرفته فراگیر تر می شد. او غریزهء مالکیت خصوصی را که دروجود هر انسانی نیرومند است رد نمی کرد ولی تحریکات و تشویق های بیش ازحد غربی ها و امریکایی ها را عامل اساسی فساد در دستگاه حاکم می شمرد و معتقد بود که بسیاری از شرارت های اجتماعی دراین دوران توسط نماینده گان جهان سود وسرمایه صورت گرفته و صورت خواهد گرفت.

 

 حشمت دربارهء دستآورد های دولت نیز گهگاهی می نوشت . اومعتقد بود که یکی ازستون های استوار دیموکراسی و حاکمیت مردم ، دسترسی آنان به رسانه های آزاد وداشتن چنان  نظام رسانه یی است که از تسلط دولت وایدیولوژی حاکم برون باشد، نه مانند نظام های تمامیت خواه که بر ارگان های ایدیولوژیک ودستگاه های دروغ پراگنی تبلیغاتی نیاز دارند. او نوشته بود که درحال حاضر یگانه دستآورد دولت همین رسانه های آزاد تصویری و اخباری است که به طور گسترده یی پخش ونشر می شوند ومی توانند شمه یی از حقایقی را که درجامعه ما می گذرد افشا بسازند و به گوش مردم برسانند. اما او ترس خویش را نیز کتمان نمی کرد و می نوشت که چون بنیاد دموکراسی غرب را منافع مادی تشکیل می دهد ، بنابراین اگر روزی خبرنگاری پا را ازگلیم خویش فراتر نهاده و منافع منادیان این دموکراسی را درنظر نگیرد، آنان قادراند تا به وسایلی همچون ترور ودسیسه متوسل شوند ..

 

 حالا هم که سالی چند ازآن روز گار می گذرد و تا هنوز هم درجستجوی دوست حساس و هوشمندم  هستم ، با گذشت هرروز درستی  اندیشه ها ونبشته هایش  رادرمورد تصویر و پس منظری که از رویداد های جاری آن وقت وزمان می داد، احساس می کنم وبا چشم تر وخاطر ناشاد شاهد انهدام و باژگونی های بسیاری از نهاد ها وارزش های انسانیی هستم که توسط همین نادیان دیموکراسی و عدالت اجتماعی صورت می گیرد.  آری آنچه درسرزمین ما می گذرد و آنچه این مهمانان ناخوانده انجام می دهند زهرخند تاریخ است و برماست تا لبخند وزهرخندش را ازهم تشخیص دهیم.


March 27th, 2009


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان